انسانم .خطا کارام .با دلی ضخم خورده و منتظر یه همدرد.ابرزگه .سید علی سیدی ابرزگه

انسانم .خطا کارام .با دلی ضخم خورده و منتظر یه همدرد.ابرزگه .سید علی سیدی ابرزگه

یا خداوند.......انسانم با دلی ضخم خورده .ودلتنگ.....وبا بغض توی گلویم فریاد میزنم ........ومثل همیشه درحال انتظار م شاید کسی جوابم دهد .......ولی مثل همیشه جوابی نشنیدم .........هیچ کس درکم نکرد .هیچ کس صدایم نکرد .......گاه میشود با یک جمله ساده کل منظورتو برسونی به طرف مقابلت ............ومن.....علی ..حاضرم یه دنیا بنویسم وچندین ساعت با گلوی خشک حرف بزنم .....تا یک نفر درکم کند و حرفهایم را بشنود ........حرفهایم را بفهمد........انسانم .....انسانی خطا کار و پشیمان.....خطا کردم..غفلت کردم ....اری این گونه است حقیقت زندگی من........شب مثل همیشه با شکمه نیمه سیر..وسری با فکر های محال ....و اما و اگر های بی تعداد در ذهنم ......سر بر بالین نهادم .....یک ساعتی میشد که صدای یه کودک ......کلافم کرده بود .....چرا .....چرا ....چرا ساکت نمیشود .....مگر مادرش صدایش را نمیشنود ......غافل از چرا های که در مغضم بوده و در انتظار جواب بودم....وبه ان کودک فکر نکردم که خدایا به راستی چرا گریه میکند ...سر بر بالین نهادم گفتتم حتما اروم میشود به خواب غفلت رفتم..ادمی که میخواست از درد مردم بگویدولی خودش صدایی ...نوزادی مشنود ولی فکر نمیکرد دلیل بی تابی طفل معصوم را...فقط بلد هستیم قضاوت اخلاقی در مورد دیگران بکنیم ..........صبح زود با صدای در هم امیخته کودک با خروس همسایه بیدار شدم ......دیدم هنوز صدای. ان کودک هنوز می اید ....ان لحظه فهمیدم که چرا جوابی من هیچوقت نمیشنوم ...ودلیل حکمت کار خدا رو.....میدانستم بدون شک مشکلی پیش امده برا مادر اون کودک ..ًاز خونه زدم بیرون وطبق معمول با پچ پچ های همسایه ها مواجه شدم ...اونا هم همه حرفشون قضاوت در مورد مادر اینذکودک بود ...کجاست چه میکنه رفت پی خوش گذرونی کودک ول کرده ...باشنیدن این حرفا نمیدانم چیشد یدفه به فکری عمیق فرو رفتم .....تازه متوجه گناهی شدم که مرتکب شدم ....چرا قضاوت کردم ....چرا پشت سر کسی که ندیدم حرف زدم .....در زدم کسی درو باز نکرد ...چند بار این کارو تکرار میکردم و جوابی نمیشنیدم ....جز گریه ان کودک که با هر قطره اشکش از خودم بیشتر و بیشتر بدم میومد ....کسی بهم کمک نمیکرد درو باز کنم .میدانستم ان زن فقط با همین کودکش زندگی میکند وکسی دیگه داخل خانه نیست ....ان لحظه صدرصدمیگفتم اتفاقی برای مادرش افتاده .....با هر زحمتی درو باز کردم در رو باز کردم صاحب خونه صاحب خونه با صدای لرزان میگفتم میترسیدم اتفاق بدی برای مادرش افتاده باش ..چند قدمی رفتم جلو تر کل خونه پنجاه متر بوده یعنی کل ساختمون خونه هاش همینجور بوده ...نگاه کردم ولی مادرشو ندییدم ...از یک طرف خوشحال بودم که اتفاقی نیفتاده برای مادرش ....واز طرف دیگه ناراحت برای چشمان سرخ شده ومعصوم ان کودک که از نیمه شب تا صبح گریه کرده بود.....با دیدن کودک دوباره ....فریب هزار رنگ شیطان را خوردم ...خدایا این زن چرا اسم خودشو مادر میزاره ...چطور دلش اومد کودک و تنها بزاره ...کودکش داره میمیره از تنهایی ..به اینا فکر میکردم...اما پیش خودم نمیگفتم چرا زود قضاوت کنم ..حتما مشکلی براش پیش اومد ..فقط حرفای شیطان را میشنیدم ....... کودک را بغل کردم تعجب کردم که چطور کودک گرسنه ای بر دستهای خالی من وبا لمس کردن دستهای نازش خوابش برد.... و با لب های کوچیکش بخندد.....ان زمان کوچیکی انسان را فهمیدم .......وهمین طور چطور بزرگ شدن یک انسان را ....به خودم گفتم .چطور یک عمره کسی صدای منو نمیشنوه ...... .....چون دستهایم خالی بودن از زر و سیم و سکه های طلا و نقره .........ولی در عوض تا دلتان بخواهد در گلویم غسه و بغض ودر دلم جای ضخم داشتم. .......دعا کردم خالقم تومرا ببخش.......انسانم خطا کردم......با گرفتن ان طفل معصوم ...بدبخت بودن خودم را حس کردم...چند دقیقه ای گذشت صدای در اومده بود ...وقتی صدای پا شنیدم ...صدا کردم صاحب خونه من اینجام ....مادرش هیچ صدایی نمیکرد ...طوری که انگار مرده بود ....وقتی اومده بود جلو چشمانش منو نمیدید از خستگی و گریه کردن .... .بادیدن این صحنه بدون هیچ سوالی جوابم را گرفتم.....به دستان ان مادر که ضخم بوده و چشم های گریان ان مادر ..نگاه کردم ....که شب را تا به صبح همراه ان کودک نیاسوده وگریه میکرد ...... ناخداگاه گریه کردم نتونستم جلوی اشک هایم رو بگیرم .....تازه فهمیدم چه خطایی کردم ...توبه کردم خدایا خطا کردم گناه کردم ...سر افکنده بیرون رفتم ...ومثل همیشه طبق قرار همیشگیم با خورشید ...به انتظارنشستم تا کسی از ان ور .......مرز. رویاهایم جواب بدهد .....درکم کند ......همراهیم کند.......منتظر و منتظر و منتظر. ....به انتظار می نشینم.. به انتظار کسی که مثل من نباشد و بتواند بدوند قضاوت اخلاقی در مورد کسی ...جهان تارم را روشن کند....سید علی سیدی ابرزگه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: ابرزگه ابکری شهرستان لنده دل نوشته های سید علی سیدی ابرزگه
[ سه شنبه 30 دی 1399 ] [ 15:1 ] [ -سید علی سیدی ابرزگه ]
[ ]